در قاب این آیینه ها خود را نمی بینم
چیزی به جز یک بهت بی معنا نمی بینم
دنیا به زشتیهای پلک فهم من خندید
شاید شبــیه مردم دنـیا نمی بینم
گنجشک روحم لابلای شاخه ها یخ زد
نه ! سنگ هم در دست آدمها نمی بینم
تصویری از تبعیض سرد چشمها آری
در این برودت ذرهای گرما نمی بینم
در منطق این نیمه آدمهای قلابی
جایی برای عشق هم حتی نمی بینم
ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﺑﻪ ۲۱ ﺯﺑﺎن زﻧﺪﻩ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻗﻠﺒﻢ
ﮔﻮﺵ ﮐﻦ : ﺗﺎﻻپ ﺗﻮﻟﻮﭖ
آغوش تـــ♥️ــــو ،
انتــــــــــهـایِ تــــمـــــامِ
آرزوهــــــــــایِ مـــــن اســـــت!
وقتی تو نیستی ...
شادی کلام نامفهومی ست !
و " دوستت می دارم " رازی ست ،
که در میان حنجره ام دق می کند !
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و آیینه و هوا ،
به تو معتادند ...
دروغ های تو قابل تحمل تر بود !
به خاطر کودکی بود و شیطنت
به خاطر این بود که دنیای آدمها را تجربه نکرده بودی
که ببینی یک دروغ،چه ها میکند !
این جا دروغشان به بهای یک زندگی تمام میشود!به بهای یک دل شکستن !
اینجا دروغ ها باعث مرگ عشق و اعتماد میشود !
این جا آدم ها دروغ های شاخ دار می گویند
بعد دماغ دراز خود را جراحی پلاستیک می کنند !!!