و دوباره سکون واشک و تنهایی
و دوباره من
من و سکوت
من و اشک
من و تنهایی
در اشکم در سکوتم و در تنهاییم تو آمدی
وگرنه من که سالهاست
با واقعیت و زندگی قهرم
من جزیی از فراموش شده های زندگیم
تو در غریبانه ترین لحظه های خیالم
آمدی که
ای کاش در خیال هم نمی آمدی
آخر تویی که در واقعیت زندگی تنهایم گذاشتی در خیال هم تنهایم خواهی گذاشت
پس برای همیشه از ذهن خسته ام برو
نبض شب های تنهایی من
همین که هنوز نفسی هست تا توان دعا کردنم باشد
تا قدردان تمام داده ها و نداده ها یش باشم
و لحظه های تلخ و شیرینم را پاس بدارم
و بیاد بیاورم آنهایی را که در قلب من جای دارند
و احساس کنم که مثل همیشه در آسمان ها کسی نگاهش به من هم هست
و صدایم را میشنود
و همین که میدانم کسی هست که وارث بهترین آرزوهای من است
کافیست تا زندگی برایم معنی شود....
بهار بر شما مبارک
یک دنیا خوشبختی برایتان آرزومندم.
در کوچه پس کوچه های قصه های دخترک قدم میزنم
گم می شوم در این بیراهه های پریشان
رویاهایش انگار یک در میان تکراریست
دخترک دلش میخواهد فریب بخورد این روزها
بگو:...
بگو:"همه چیز همانی است که او میخواهد."
تو فقط همین را بگو
فریب خوردنش با دخترک
دخترک دلش فریاد میخواهد
سفر میخواهد
سفری از خود او تا به خودش
.
.
.
اشک من جاری شد...
جای تو خالی بود
جـــــــــای تـــــــــو ....
عکس تو درطاقچه ی کوچک قلبم خندید
شعر دلتنگی من سخت گریست
بزرگ که می شوی
غصه هایت زودتر از خودت قد می کشند
دردهایت نیز
…غافل از آنکه لبخندهایت را....
در آلبوم کودکیت جا گذاشته ای
شاید بزرگ شدن اتفاق خوبی نباشد