سایت عاشقانه
دلنوشته های آرش آریایی
غــــــمــــــــگیـــــــــنــــــــــم... هــمـــــــــــاننـــــــــــــــــد


***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند زنی که عاشق سرباز دشمن شده است  . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند مرد دو هزار چهره که می گفت

نمی دونم تو زندگیم چرا هی نمیشه . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

 همانند پرنده ای که شوق پرواز ندارد ، نای آواز ندارد  . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند مادری که آخرین سرباز برگشته از جنگ

پسرش نیست . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند پسری که عشقش به او میگوید برادر . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند مادر بی سوادی

که دلش هموای بچه اش را کرده

ولی بلد نیست شماره اش را بگیرد . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند پسری که

جواب نه شنیده  . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند عکسی در اعلامیه ترحیم

که لبخندش, دیگران را می گریاند . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند سرباز ِ گـــــــــــــم شده در جنگ ;

کـــــــــــــــــــــور شد و ندارد هیچ فشنگ . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

 همانند دلقکی که روی صحنه

چشمش به عشقش افتاد که بامعشوقش به او میخندیدن . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند همان قاضی که متهم اعدامی اش...رفیقش بود . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

 مثل پروانه ای گم کرده راه . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

مثل کودکی که بادکنکش ترکیده باشد . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

مثل کودکی که آبنبات یا عروسک نداشته اش را دست دوستش دیده و دلش خواسته 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند مادری که

لباس ورزشی پسرش بوی سیگار می داد . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند سرباز وفاداری

که پسرش جاسوس دشمن بوده است . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند کـودکـی مـعـلـول

کـه تـازه بـه تفـاوتـش پـی بـرده . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند درختـی کـه 

در مســیرِ کارخـانـهء "چــوب بُــری" قــرار گـرفتـه است . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند آدمی که دوست نداشت

تنهایی را

و خیلی تنها بود . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

 همانند

پدری که مرگ فرزندش را قبول نمی کند

و خود را با او مُرده می داند

و اشک هایش را شاید مدتها کسی ندیده بود

اما حالا

بدون اشک کسی او را نمی بیند . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند پیرزنی در مسجد سلیمان,

که لوله های گاز همه ی ایران

از کوچه اش می گذرد

و گاز ندارد . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند مــــادرم

کـه او آیــنـــده ام را طــور دیـــگری تـــصــــور کـــرده بــــود . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند جـوان مـحکوم بـه اعـدام

کـه بـه عـنوان آخـرین درخـواسـت،

پکـی بر سـیگـار را طلب می کند . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند

جوانی که میگوید...

دست بر دلم مگذار می سوزی

داغ خیلی چیز ها بر دلــــــــــــــم مانده . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند قـــــــــــــــمار بازی

که خشت هایش درست انتخاب کرد

 اما سرنوشتش را کج . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند پدری

که پس از زلزله

همسر و فرزندانش را با دست خودش به خاک می سپارد . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند کسی که کاسه اش خالی بود ;

از غـــــــــــــــذا نه ;

ازِ تقسیم بختــــــــــــــــ . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند جوان ِ لحظه ی اعدام ;

 بـــــــــه گریـــــــــــه مــــــــــادرش میـــــخـــندید ;

خاطرش آمد بچگی اش گفته بود :

خنده ات آرامم میکند . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند دهــــــــقان فــــــــــداکار ;

قطاری را نجات داد

که حالا ریـــــل آهنش ازوســــــــــــــط خانه اش میگذرد . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند پیرمرد ِ سیگار فروش ;

در حسرت این ماند که تعارف کند

کسی در تنهاییش سیگاری به او . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند صداقتت ;

که با خنده ی یک عکس میخندی . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

هماننـــــــــــد پادگانـــــــــــــت ای روزگار ;

اضاف زدی برایم خشم شبت را . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند دستان ِ پیــــــــــــــرت ;

حلقه ی نبودنش را با داغ ِ دلت تمیز میکنی

تا برق بزند . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند کودکی که از زلزله نجات پیدا کرد ;

اما با پس لــــــرزهای دلش چه کند . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانندچوپانی که همه ســــــــــاده بودنش را

به "پشت ِکوه " بودنش ترجمه میکنند . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند کسی که از خواب بیدار شد

 اما کابـــــــــــــــــوسش تازه شروع میشود . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

هـمــانــنــد

جــوانی کـــه از خــواب تـــرســنــاک بــیــدار شــد و

فــهــمــیــد زندگی اش از خــواب وحــشتــنــاکــتـر اسـت . . .

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده

و به این فکر می کند که چگونه بمیرد؟

گرسنه و آزاد، یا سیر و اسیر...؟

***  غــــمــــگینـــــم  ***

مثل ِ اعـــــدامی که به تعویق افتاده . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند مرده ای

که توان تسلی دادن به بازماندگانش را ندارد . . . 

***  غــــمــــگینـــــم  ***

همانند پرنده ای که از قفس آزاد شده

اما پرواز از یادش رفته . . .

شما هم می توانند مطالب جالب خود را تحت عنوان *غمگینم* برای ما در قسمت نظرات ما ارسال کنید

ممنون

 

داستان عاشقانه و کاملا واقعی نویسنده وبلاگ ایرانیها (از دست ندین)


داستان عاشقانه و کاملا واقعی نویسنده وبلاگ ایرانیها

سلام دوستان. من بازم با یه داستان عاشقانه و خیلی خیلی زیبا اومدم خدمت شما

این داستان واقعی رو از زبان نویسنده وبلاگ ایرانیها برای شما بازگو میکنم

دوستان توجه داشته باشن که من با اجازه ی خود ایشون داستانشون رو در وبم قرار دادم

در ضمن این داستان یه مقدار قدیمی هست ولی خوب مطمان باشید که

ارزش خوندن رو داره...

http://s5.picofile.com/file/8135288842/img_.jpg

داستان از اینجا شروع شد که یک روز پدر و مادرم بمن دختر شهیدی که از فامیل هابود پیشنهاد دادن برای ازدواج ، دختری که سال ها تو فکرش بودم اما لب باز نمیکردم.

خلاصه مادرم رو فرستادم تا ببینه مزه دهنشون چیه و اونا خیلی خوشحال شدن که من میخوام بیام خواستگاری و قرار خواستگاری رو گذاشتن. منم از ذوق خودم رفتم لباس خریدم و کلی تیپ زدم.

وقت خواستگاری که شد لباس پوشیدم آماده شدم که بریم دیدم تلفن زنگ زد. من رفتم کفشامو پاک کنم دیدم مادرم بیرون نمیاد. برگشتم دیدم داره التماس میکنه که تو رو خدا بزار بیایم بعد جواب نه بده پسرم ناراحت میشه.

فهمیدم که مادر دختره زنگ زده میگه نیاین دخترمو نمیدم. منم به مادرم گفتم قطع کن منت نکش نمیدن که نمیدن به درک که نمیدن نمیخواد منت بکشی.

با خودم گفتم قسمت نبوده بیخیال ولی خیلی ناراحت شدم و یادمه از عصبانیت یه مسیر خیلی طولانی رو پیاده رفتم (عادت دارم وقتی عصبی میشم راه میرم)

بعد دو روز پسر خاله دختره  بمن زنگ زد و گفت دخترخالم و خالم پشیمون شدن و از من خواستن تا باتو حرف بزنم که برگردی بیای خواستگاری!!!!!

منم هرچی اصرار کرد گفتم نه من جوابمو گرفتم قبلا . بعد یکساعت راضی شدم و قرار شد فرداشبش بریم خواستگاری.

مراسم برگزار شد و با دختره حرفامون رو زدیم و گفت جوابم مثبته و قرار شد شب عید فطر سال 89 مراسم بله برون و عقد برگزار بشه.........

 

برای خوندن ادامه داستان لطفا به ادامه مطلب برید...

داستان از اینجا شروع شد که یک روز پدر و مادرم بمن دختر شهیدی که از فامیل هابود پیشنهاد دادن برای ازدواج ، دختری که سال ها تو فکرش بودم اما لب باز نمیکردم.

خلاصه مادرم رو فرستادم تا ببینه مزه دهنشون چیه و اونا خیلی خوشحال شدن که من میخوام بیام خواستگاری و قرار خواستگاری رو گذاشتن. منم از ذوق خودم رفتم لباس خریدم و کلی تیپ زدم.

وقت خواستگاری که شد لباس پوشیدم آماده شدم که بریم دیدم تلفن زنگ زد. من رفتم کفشامو پاک کنم دیدم مادرم بیرون نمیاد. برگشتم دیدم داره التماس میکنه که تو رو خدا بزار بیایم بعد جواب نه بده پسرم ناراحت میشه.

فهمیدم که مادر دختره زنگ زده میگه نیاین دخترمو نمیدم. منم به مادرم گفتم قطع کن منت نکش نمیدن که نمیدن به درک که نمیدن نمیخواد منت بکشی.

با خودم گفتم قسمت نبوده بیخیال ولی خیلی ناراحت شدم و یادمه از عصبانیت یه مسیر خیلی طولانی رو پیاده رفتم (عادت دارم وقتی عصبی میشم راه میرم)

بعد دو روز پسر خاله دختره  بمن زنگ زد و گفت دخترخالم و خالم پشیمون شدن و از من خواستن تا باتو حرف بزنم که برگردی بیای خواستگاری!!!!!

منم هرچی اصرار کرد گفتم نه من جوابمو گرفتم قبلا . بعد یکساعت راضی شدم و قرار شد فرداشبش بریم خواستگاری.

مراسم برگزار شد و با دختره حرفامون رو زدیم و گفت جوابم مثبته و قرار شد شب عید فطر سال 89 مراسم بله برون و عقد برگزار بشه.........

 

دانلود آهنگ هفته عشق از بنیامین بهادری


 

http://s5.picofile.com/file/8135288742/Copy_of_Love_Wallpap.jpg 

متن آهنگ:

کاشکی می رفتیم عزیزم

منو تو یه گوشه باهم

تو یه کیف به روی دوشت

من یه کوله روی پشتم

برای یه هفته یک کم

با تو زندگی می کردم

باتو زندگی

عزیزم بریزم همه زندگیمو

توی کوله ی عشقمو

باتو توی این هوا

که هوای تو کرده دلم

بی تو تنگه قشنگه برام

که نگام

که نگام با نگاه تو باشه و دست تو

باشه کنارمو بردارمو

همه دارو نداره دوست دارمو

که میدونی اینو اره خوب بلدم

اره خوب بلدم که قدم بزنم

بزنم باتو اون همه حرفایی که

ببرمتو رو تا نوک دریایی که

جایی که واسه رفتنت همه تنت

واسه رفتنت همه تنت با منه

حالا ساعت عشقه

عاشق شدنت بامنه

که داره دل من با دلت

میزنه به سرم که تو رو ببرم

 

 

دانلود آهنگ

 

 

دانلود آهنگ فوق العاده زیبای حریمت سر جاشه از امیرعلی


دانلود آهنگ فوق العاده زیبای حریمت سر جاشه از امیرعلی

امروزم باز من اومدم با معرفی یه آهنگ عاشقانه دیگه از یه خواننده تقریبا ناآشنا

صدای امیر علی عزیز شباهت زیادی به صدای اقای عبدالمالکی داره

و هرکسی که برای اولین بار اهنگ امیرعلی عزیز رو می شنوه فکر می کنه که خواننده اقای عبدالمالکی هست

به هر حال پیشنهاد می کنم که اهنگ امروز رو از دست ندید

فوق العاده زیبا و احساسی

http://s5.picofile.com/file/8135288418/3186v%D8%A5%D8%A5%D8%A5_001.jpg

متن آهنگ:

میگن دلت گرفته

بیا یه بار دیگه همه دنیامو بسوزون

میگن دلت گرفته

بیا غماتو با گرمی خنده هام بپوشون

میگن جونمو میخوای

تو که دارو ندارمو گرفتی خب اینم روش

میگن شدم اسیرت

تو رو خدا اسیرتو یه وقت نکن فراموش

میگن شدم اسیرت

تو رو خدا اسیرتو یه وقت نکن فراموش

هنوزم قاب عکس تو روی دیوار خونس

به جون تو از اون روزی که رفتی دل دیوونس

هنوزم توی خونمون حریمت سرجاشه

نزاشتم کسی پا بزاره حرمتت بپاشه

 

 

 دانلود آهنگ

 

جملات و شعرها و متن های عاشقانه و احساسی


به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو

======================================

پیداست هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است

 ======================================

هر صدا و هر سکوتی،اونو یاد من میاره
میشکنه بغض ترانه،غم رو گونه هام میباره
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
دلمو از قلم انداخت،اونکه صاحب دلم بود
منو دوس داشت ولی انگار،اندازش یه ذره کم بود
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد

 ======================================

جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی

=======================================

برای مشاهده تمامی مطالب لطفا به ادامه مطلب بروید...

 


SEO Reports for asheqane.ir
تعداد صفحات 352 صفحه قبل 1 ... 337 338 339 340 341 ... 352 صفحه بعد